تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, | 15:32 | نويسنده : solaleh20 |

 

سالروز پیروزی انقلاب اسلامی و 22 بهمن مبـارک



تاريخ : یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:, | 11:52 | نويسنده : solaleh20 |

 

ارزشمندترین کلمات ............



ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:, | 13:23 | نويسنده : solaleh20 |

ختر كوچكی هر روز پیاده به مدرسه می‌رفت و بر می‌گشت. با اینكه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ همیشه، پیاده بسوی مدرسه راه افتاد.



بعد از ظهر كه شد، ‌هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت.



مادر كودك كه نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا اینكه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت كه با اتومبیل بدنبال دخترش برود. با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی كه آسمان را مانند خنجری درید، با عجله سوار ماشینش شده و به طرف مدرسه دخترش حركت كرد.




ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 13 بهمن 1391برچسب:, | 12:45 | نويسنده : solaleh20 |
آخرای فصل پاییز یه درخت پیر و تنها

تنها برگی روی شاخه ش مونده بود میون برگا

یه شبی درخت به برگ گفت:کاش بمونی در کنارم

آخه من میون برگا فقط تنها تو رو دارم

وقتی برگ درختو می دید داره از غصه میمیره

با خدا راز و نیاز کرد اونو از درخت نگیره

با دلی خُرد و شکسته گفت، نذار از اون جداشم

ای خدا کاری بکن که تا بهار همین جا باشم

برگ، تو خلوتِ شبونه از دلش با خدا می گفت

غافل از این که یه گوشه باد همه حرفاشو میشنفت

باد اومد با خنده ای گفت:آخه این حرفا کدومه؟

با هجوم من رو شاخه عمر هر دو تون تمومه

یه دفه باد خیلی خشمگین با یه قدرتی فراوون

سیلی زد به برگ و شاخه تا بگیره از درخت جون

ولی برگ مثل یه کوهی به درخت چسبید و چسبید

تا که باد رفت پیش بارون بارونم قصه رو فهمید

بارون گفت با رعد و برقم می سوزونمش تا ریشه

تا که آثاری نمونه دیگه از درخت و بیشه

ولی بارونم مثل باد توی این بازی شکست خورد

به جایی رسید که بارون آرزو می کرد که می مرد

برگ نیفتاد و نیفتاد آخه این خواست خدا بود

هر کی زندگیشو باخته دلش از خدا جدا بود


تاريخ : جمعه 13 بهمن 1391برچسب:, | 12:32 | نويسنده : solaleh20 |

بعد یه مدتی که اومدم نت و داشتم به وبای شما دوستان سر میزدم رفتم وب بهترین دوستم یه مطلبی خوندم که خیلی حالمو دگرگون کرد من دیر فهمیدم وگرنه یکی دو هفته ای از اتفاقه میگذره ولی خیلی ناراحت شدم.

خداجونم خودت میدونی چی میخوام دیگه به زبون نمیارم فقط یه لطفی بکن و منت سرم بذار و مثل همیشه مستجابش کن.

ممنونم خدا جووووووووووووووووووووووووون



تاريخ : شنبه 7 بهمن 1391برچسب:, | 13:13 | نويسنده : solaleh20 |

روزی یک پری که در درخت انجیری خانه داشت، به لستر آرزویی جادویی پیشنهاد کرد تا هر چه می خواهد آرزو کند.

لستر ارزو کرد علاوه بر این آرزو، دو آرزوی دیگر هم داشته باشد و با زیرکی به جای یک آرزو صاحب سه آرزو شد!!!

بعد با  هر یک از این سه، سه آرزوی دیگر درخواست کرد!



ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 7 بهمن 1391برچسب:, | 11:49 | نويسنده : solaleh20 |

میخوام یکم از اتفاقات این مدت حرف بزنم

 

خودشم چه اتفاقایییییییییییییییییییییییییی!!!!!!!!!!!!!!!!!!



ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 7 بهمن 1391برچسب:, | 11:34 | نويسنده : solaleh20 |

 

سلام، من برگشتم!!!!!!!!!!!!!!!!

 

امیدوارم حال همتون خوب باشه

 

دلم هم برای همه دوستام خیلی تنگ شده بود هم برای وبم

 

خوشحالم که دوباره فرصتی پیش اومد تا بیام و کنارتون باشم.

 

از همه دوستای عزیزم که تو مدتی که نبودم سر زدن و بهم لطف داشتن خیلی خیلی خیلی ممنونم که فراموشم نکردن.



تاريخ : شنبه 7 بهمن 1391برچسب:, | 11:26 | نويسنده : solaleh20 |