تلنگر كوچكي است باران 






وقتي فراموش مي كنيم كه 






آسمان كجاست . . .



تاريخ : سه شنبه 27 آبان 1393برچسب:, | 13:17 | نويسنده : solaleh20 |

داره بــــــــارون میـــــآد 





کوچـــه بازم لبــریز احــساســـِ





هنورم نــم نــم بــــارون





صدایــــِ مارو میشناسه





آهـــــای بــــــارون پاییـــــــزی





کی گفته تو غم انگیزی



تو داری خــــآطراتــم رو





تو ذهــــن کــــوچه میـــریزی





آهـــــای بـــارون پاییزی . . .



تاريخ : سه شنبه 27 آبان 1393برچسب:, | 12:57 | نويسنده : solaleh20 |

گربیائی ؛ دهمت جان ؛
ور نیائی؛ کشدم غم

من که بایست بمیرم؛
چه بیائی؛ چه نیائی

 « سعدی »

 



تاريخ : سه شنبه 20 آبان 1393برچسب:, | 14:48 | نويسنده : solaleh20 |

گفت: شاعر از چی‌ مینویسی ؟

گفتم: از عشق، بارون و تنهایی‌

گفت چی‌ میشه

عاشق میشی‌، بارونی میشی، بعد تنها میشی‌ ؟

گفتم روزگاره دیگه

هم بهار داره، هم پاییز، هم زمستون

گفت فرق داره ؟

گفتم آره

یه موقع با چشم میبینی‌، یه موقع با عقل، یه موقع با دلت

من با دلم دیدم

واسه همین هم بهارش قشنگه، هم پاییزش، هم زمستونش

داشت می‌‌رفت یه نگاه کرد

گفت اسم تنهاییتو چی‌ میذ‌اری

گفتم یه حس خوب

با عشق و بارون و تنهایی‌



تاريخ : سه شنبه 20 آبان 1393برچسب:, | 13:10 | نويسنده : solaleh20 |

در خیالات خودم

در زیر بارانی که نیست

می رسم با تو به خانه،

از خیابانی که نیست

 

می نشینی روبرویم،

خستگی در میکنی

چای می ریزم برایت،

توی فنجانی که نیست

 

باز ميخندی و ميپرسي

كه حالت بهتر است؟!

باز میخندم که خیلی،

گرچه میدانی که نیست

 

شعر می خوانم برایت،

واژه ها گل می کنند

یاس و مریم میگذارم،

توی گلدانی که نیست

 

چشم میدوزم به چشمت،

مي شود آیا کمی

دستهایم را بگیری،

بین دستانی که نیست..؟!

 

وقت رفتن می شود،

با بغض می گویم نرو...

پشت پایت اشک می ریزم،

در ایوانی که نیست

 

می روی و

خانه لبریز از نبودت می شود

باز تنها می شوم،

با یاد مهمانی که نیست...!

 

بعد تو

این کار هر روز من است

باور این که نباشی،

کار آسانی که نیست...! 

 زندگي گاه به كام است و بس است 

زندگي گاه به نام است و كم است

زندگي گاه به دام است و غم است

 

چه به كام و

 چه به نام و

 چه به دام،

 زندگي معركه همت ماست،.. زندگي ميگذرد.. زندگي گاه به نان است و كفايت بكند

زندگي گاه به جان است و جفايت بكند

زندگي گاه به آن است و رهايت بكند

چه به نان

 و چه به جان 

و چه به آن، 

زندگي صحنه بي تابي ماست، ..

زندگي ميگذرد..



تاريخ : شنبه 17 آبان 1393برچسب:, | 17:16 | نويسنده : solaleh20 |

می دانم بابا دو بخش است؛ بخشی در صحرا و بخشی بالای نیزه. 

اما این که عمو چند بخش است، فقط بابا می داند...

 



تاريخ : چهار شنبه 7 آبان 1393برچسب:, | 12:31 | نويسنده : solaleh20 |

بگذآر  سُ _ ک _ و _ تـ  قآنون زندگی مَن بآشد…


وَقتی وآژِه هآ دَرد رآ نِمی فَهمند….



تاريخ : چهار شنبه 7 آبان 1393برچسب:, | 12:16 | نويسنده : solaleh20 |

امام حسین (ع) : 


(خدایا!) کور است چشمی که تو را بر خود ناظر و نگهبان نبیند.



تاريخ : یک شنبه 4 آبان 1393برچسب:, | 11:17 | نويسنده : solaleh20 |

عزیزان باز ایام عزا شد

لوای شاه دین از نو بپا شد

محرم آمد و ذرات عالم

عزادار شهید کربلا شد

فرا رسیدن ایام سوگواری اباعبدالله الحسین (ع) تسلیت باد



تاريخ : شنبه 3 آبان 1393برچسب:, | 18:54 | نويسنده : solaleh20 |



تاريخ : شنبه 3 آبان 1393برچسب:, | 17:53 | نويسنده : solaleh20 |